عروسی خاله جون مهدیس
مهران جون 10 اسفند حنا بندون خاله جون بود بعداز ظهر شما رو گذاشتم پیش مادر جون خودم رفتم آرایشگاه کارم خیلی طول کشید ساعت 7 بابای اومد دنبالم شما هم باهاش بودی مامان جون اولش یکم نگام کردی انگار من ونشناختی بعدش هی میخندیدی و نگام میکردی بعدش رفتیم خونه لباسمون و پوشیدیم وبعدش آتلیه شبم بغل همه بودی ولی بالاخره تو بغل فائقه جون یه چند ساعتی خوابیدی 11اسفند که جشن عروسیشون بود بازم بردمت خونه مادر جون انقدر خسته بودی که تو ماشین خوابیدی توآتلیه هر کاری کردیم بیدار نشدی تا ازت عکس بندازیم در عوض شب قبلش عکسهای خوبی انداختیم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی