مهرانمهران، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

خاطرات مهران

عروسی خاله جون مهدیس

1392/3/14 15:53
نویسنده : مامان مهران
627 بازدید
اشتراک گذاری

شب عروسی پسرم اصلا بیدار نشدیمهران و ماه تیسامهران جون 10 اسفند حنا بندون خاله جون بود بعداز ظهر شما رو گذاشتم پیش مادر جون خودم رفتم آرایشگاه کارم خیلی طول کشید ساعت 7 بابای اومد دنبالم شما هم باهاش بودی  مامان جون اولش یکم نگام کردی  انگار من ونشناختی بعدش هی میخندیدی و نگام میکردی بعدش رفتیم خونه لباسمون و پوشیدیم وبعدش آتلیه شبم بغل همه بودی ولی بالاخره تو بغل فائقه جون یه چند ساعتی خوابیدی 11اسفند که جشن عروسیشون بود بازم بردمت خونه مادر جون انقدر خسته بودی که تو ماشین خوابیدی توآتلیه هر کاری کردیم بیدار نشدی تا ازت عکس بندازیم در عوض شب قبلش عکسهای خوبی انداختیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

mamane m@ni
14 خرداد 92 16:13
به به چه پسر خوش تیپی حسابی دلبری کردیا معلومه.
مامان محمد مهدی
25 خرداد 92 0:12